I AM A CREAMOHOLIC

مارس 5, 2011

شاید باید به یکی از این گروههای NA ملحق شوم که جلسه می گذارند و چند نفر دوره می نشینند و بعد یک نفرشان از جا بلند می شود و اینجوری شروع می کند به سخنرانی که:  من فلانی هستم. یک معتاد. بعدش می گوید چند وقت است که پاک است یعنی آن کاری را که دارد ترک می کند انجام نداده است. یک سال، یک ماه، یک روز یا یک دقیقه، هر چه باشد راستش را می گویند. بعد حضار دسته جمعی جواب سلامش را می دهند و بعد او شروع می کند از خودش حرف زدن و درد دل کردن و گفتن از موفقیت ها و شکست هاش. شاید بتوانم ترک کنم البته اگر لازم باشد.


عاشق وعده صبحانه ام اما هیچوقت خودم پی تدارکش نمی روم اگر مثلا خانم خانه در خانه مهیاش نکند یا توی شرکت بچه های خدمات ردیفش نکنند قید خوردنش را می زنم اما اگر صبحانه آماده باشد حاضرم مثل آن بابا شوم که هی 8 ساعت می خوابید و بیدار میشد که صبحانه بخورد و بعد دوباره می گرفت 8 ساعت دیگر می خوابید که باز برخیزد برای صبحانه بس که عاشق صبحانه بود. مگر می شود از چای شیرین گذشت و با جیرینگ جیرینگ قاشق چایخوری وقت هم زدن عشق نکرد. آن به کنار اصلا تخم مرغ جات را بگو. شیر و لبنیات را بگو. کره و مربا را بگو. پنیر را بگو. نان سنگک را بگو که از قدیم فرموده اند دوچیز واجب آمد نزد گشنه، پنیر و نون سنگک آب چشمه! اگر حوصله کنی کله سحر حلیم بگیری که دیگر ای وای بر من. اگر یک کله سحر دیگر بروی فرنی داغ با نان قاق از میدان شهدا بگیری که دیگر ای واویلا. از کله پاچه در صبحهای دسته جمعی که چه بگویم که ندانید.

تازه اگر روزی اتفاقا یک کار خوبی کرده باشی که مورد عنایت ویژه خانم خانه قرار بگیری تا صبح جمعه یک پن کیک رومانتیک برایت درست کند که دیگر باید بمیری از خوشی. پن کیکی که سر زیر رو کردن آکروباتیکش با ماهیتابه کلی خوش بگذرانی که وقتی پخته شد و رفت توی یک ظرف خوشگل، اول خوب محو تماشایش شوی و خوب لمسش کنی. جذبه آن برشتگی های پراکنده و لطافت و متانتش را. بعد تا داغ است رویش آبلیمو بریزی و خوب ببویی عطر جادویی لیمو را. بعد توی خنکا و سکوت و نور ملایم صبحگاهی بنشینی سر میز و با دقت و حوصله سطح پن کیک را با مربایی خامه ای چیزی خوب بپوشانی که برسد به جایی که بشود هر کدامش را سر فرصت از روی سلیقه یک جور برش زد و یک جور دیگر تا زد و لقمه کرد و به چنگال زد و نوش جان کرد و از دنیا مافیها خلاص شد. بهشت مگر غیر از این است؟

اشتباه نکنید! قصد ترک صبحانه را ندارم که این عشق الهی است حق لایتناهی است. من گرفتار یکی از اجزای صبحانه شده ام و آن خامه است. ای خامه صبحانه! ای خامه قنادی! ای پاکت خامه! امان از تو و آن ناز و غمزهء تو. حالا که رسم شده همه به بهانه رژیم و سلامتی و الخ خامه دور شیرینی را کنار می زنند من از یک ذره اش هم نمی توانم بگذرم. مخصوصا اگر خامه خوب عمل آمده باشد. اهل شیرینی خریدن نیستم اما گاهی اوقات شده که هوسم پیروز شده و رفته ایم یک جعبه کوچک نارنجک (نون خامه ای تهرانی ها) خریده ایم که این جعبه به صبح هم نکشیده! میدانید که نارنجک خوب در راند اول زیر پنج تا که نمی شود خورد. حتی دلم نمی آمده تو یخچال بگذارمش که خامه اش حیف نشود، پژمرده نشود، خراب نشود!

حالا خامه صبحانه را بگو. نشده تا حالا بروم از روی هوس برای خودم یک پاکت خامه بخرم یا از روی همان هوس بروم یواشکی پاکت دربسته خامهء توی یخچال را افتتاح کنم. اما خدا نکند که توی خرید خانه خامه هم باشد و درِ پاکتِ این خامه یک روز صبح برای صبحانه قیچی شده باشد و اندکیش هم خورده. دیگر تا زمانی که آن پاکت درباز توی یخچال باشد مگر من خواب و خوراک دارم؟ می بینی یک دفعه نیمه شب یواشکی و کورمال کورمال رفتم سراغش و خودم را رساندم بهش و با نان و مربا کارش را یکسره کردم که بتوانم با خیال راحت و بدون عذاب وجدان بخوابم. یا همینطور وسط روز به عنوان خوراکی فان خامه پیشنهاد کنم که با عتاب خانم خانه مواجه شوم که کمی جلوی خودت را بگیر و فکر وزن و آن شکم ورقلمبیده ات باش تا من صبر کنم بعد از ناهار که او خوابش برد بروم برای دسر به خودم برسم. اولش با خودم می گویم یکی دو لقمه بعد آن حرص دیوانه وار سراغم می آید و کار بجایی می رسد که آن پاکت که نیمه پر بود را دارم قشنگ می چلانم و بعد قیچی اش می کنم که هرچه خامه در زوایای پنهانش مانده میل شود و حیف و میل نشود و بعد باز با خیالی آسوده بروم چرتی بزنم بشرطی که چربی خامه سنگینم نکند که در آنصورت یک کم فقط یک کم عذاب وجدان سراغم می آید البته زودی یادم می رود. شده توی شرکت هم خامه دیده ام و از پس نفسم نتوانسته ام بربیایم و صبحانه دوم را هم زده ام توی رگ. این چنین معتاد خراب و خاصی هستم که فقط اگر مواد را در دسترس و آماده ببینم از خود بیخود می شوم وگرنه پی دردسر نمی گردم که.

حالا نمی دانم این احوالاتم چقدر وخیم است. اما بد نیست توی آن جلسات مذکور شرکت کنم نکند مرض بدی باشد و روزگاری مایه بی آبرویی شود. می روم عین مرد در حلقه معتادان ترک کرده می نشینم و بعدا که نوبتم شد برمی خیزم و باد در غبغب می اندازم و می گویم: من گیدورا هستم، خامه ای هستم، نخندید! به بیان علمی من یک کریموهالیک هستم، هرآینه آلوده می شوم و باز پاک می شوم. الان گمانم از دیشب پاکم. اما مانده ام که درباره عمل من آلودگی بهتر است یا پاکی. آمده ام که بفهمم. به من بگویید این قاتل خامه بودن چیز مورد داری است اصلا؟ که اگر نیست عجالتا زحمت را کم کنم و بروم که میز دونفره صبحانه منتظر است و دارد ولول می زند. اگر هم مطمئنِ مطمئنید که خطرناک است که باید بنشینیم با هم مذاکره کنیم ببینم چه گزینه بهتری به من پیشنهاد می کنید. چه مشوقی دارید. چقدر راه می آیید. لطف کنید خلاقیت به خرج دهید و پیشنهادهای نخ نما مثل ورزش ندهید که خوشی و لذت من حتما باید لحاظ شود وگرنه من هم با شما راه نمی آیم. از نگاهتان معلوم است که جدی نگرفته اید. خوب خدا خیرتان دهد. من هم همین را می خواهم پس مرخص می شوم و وقت شما را هم تلف نمی کنم. اگر به مشکل حادی برخوردم مزاحمتان می شوم باز. عجالتا باید بروم که دارد زیادی صبح می شود و دارد صبحانه ام دیرم می شود. اصلا چه درمانی بهتر یک صبحانه از سر فرصت و حوصله و مهر!